ای پدر ای عارف نیکو خصال ای که قدرت را نداشتم هنگام وصال
خوش بخواب اینجا که این دنیای دون چون تو گوهر کم دهد از خود برون
ای پدر ای عارف نیکو خصال ای که قدرت را نداشتم هنگام وصال
خوش بخواب اینجا که این دنیای دون چون تو گوهر کم دهد از خود برون
آن کس که مرا روح وروان بود پدر بود آن کس که مرا فخر زمان بود پدرم بود
افسوس که رفت از سرم آن سایه رحمت آن کس که برایم نگران بود پدرم بود
شانه اش مارا پناهی بود و رفت شانه مان را تکیه گاهی بود و رفت
رفت و رفت غمهای ما بیشتر شد شادی ما یک نگاهی بود و رفت
پدر جان یاد آن شب ها که ما را شمع جان بودی میان نا امیدی ها چراغ جاودان بودی
برایت زندگی کردن اگرچه رنج وسختی بود بنازم همتت بابا صبور ومهربان بودی
افسوس که آن همدم دیرینه ما رفت آن مظهر پاکیزگی و مهرو صفا رفت
یاران تو از سوز و دل خویش بگویند ای وای فلک مونس و جان و دل ما رفت
باورم نیست پدر رفتی وخاموش شدی ترک ما کردی وبا خاک هم آغوش شدی
خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی
این که خفته است در این مرقد پاک پدر خوب و فداکار من است
طلب مغفرت از درگه حق بهر او روز و شبان کار من است
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نادیدن تو بار گران است هنوز
انقدر مهر و وفا برهمگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
یاد ایامی که ماهم روزگاری داشتیم هم پدر بالای سر هم سایه بانی داشتیم
ای صد افسوس به اعلا رفت و ما تنها شدیم بعد مرگش العجب ماتم سرایی داشتیم
روح پاکت با امیر المومنین محشور باد خانه قبرت زالطاف خدا پر نور باد
ای چراغ زندگانی ای پدر یادت به خیر خاطرت در باغ فردوس برین مسرور باد
ز گورستان گذر کردم کم و بیش بدیدم حال دولتمند و درویش
نه درویشی به خاکی بی کفن ماند نه دولتمند برد از یک کفن بیش
گشته از سیلاب غم چشمان من دریا پد من چه گویم بی تو از فردا وفرداها پدر
تکیه گاهی بودی وتنها امید و آرزو پدر بی تو این دنیا ندارد رنگ شادی ها
سایه اش همچون پناهی بود رفت شانه هایش تکیه گاهی بود رفت
شادی ما بود دیدار رخش شادی ما یک نگاهی بود رفت
پدر ای آیت عشق خدایی گل خوشبوی باغ آشنایی
از آن روزی که رفتی در دل خاک دلم میسوزد از درد
چون نامه عمر ما به هم پیچیدند بردندبه میزان عمل سنجیدند
بیشاز همه کس گناه ما بود ولی مارا به ولایت علی بخشیدند